اين متن رو من خيلي دوس دارم واقعا اگه حوصله داريد بخونيدش واقعا جالبه
توپ که به تور پرسپولیس چسبید میشد تصور کرد که کار تمام است اما خبری از جشنی روی نیمکت نبود. یحیی از جایش تکان نمیخورد. نه چشمانش میخندید و نه لبانش. سر جایش نشسته بود و به یک نقطه خیره، انگار نه انگار که تیمش سه امتیاز گرفته و تیمش را مدعی قهرمانی نگه داشته.
یحیی آرام بود، آرامتر از همیشه، نه میخندید، نه میغرید و نه لب خط رفته بود تا خدای خودش را شکر کند و با مشتهای گره کرده به سوی زمین یا آسمان دم از حقانیتش بزند.
او حتی از خودش هم آرامتر بود و اصلا چهرهای باورنکردنی داشت که از آن ریاکشن استثناییاش نشات میگرفت. در واقع چون اصلا ریاکشنی در کار نبود این چهره استثنایی شده بود.
انگار تیم خودش گل خورده بود. انگار بغض کرده بود و کمی مانده بود تا گریه کند. نه با کسی حرف میزد و نه دوست داشت جشنی حتی دو نفره و سنگین با مجتبی حسینی مغز متفکر و دستیار امینش بگیرد. جالب آنکه هیچ کس هم سراغش نیامد تا این شائبه در ذهن پیش بیاید که این شادی نکردن از قبل هماهنگ شده بود.
شاید هم خودجوش بود و یحیی بیشتر از آنکه فکرش را بکنیم پرسپولیس را دوست دارد که حتی از گل زدن به آن و بردنش هم ناراحت میشود!
سخت است باور کنیم یحیی برای همه و پرسپولیسیها فیلم بازی کرده یا اینکه خواسته خودش را با دایی و رفتارش در زمان رودررویی با پرسپولیس مقایسه کند اما باور اینکه او حتی در دلش هم لبخندی نزده تقریبا محال به نظر میرسد.
به هر حال او حتی زمانی که از روی نیمکت هم بلند شد نه میخندید، نه مشت نشان میداد و نه جشنی مختصر راه انداخت. او سراغ دایی رفت و دوست قدیمی که پشتش را به او کرده بود با چند ضربه دست روی شانهاش برگشت و فقط گفت: «خسته نباشی آقا». لحظهای بعد هر دو روانه رختکن بودند؛ یکی عصبانی و ناراحت، دیگری خوشحال و ناراحت. خوشحالیای که کوچکترین نشانهای از آن دیده نشد!
خواهشا نظرتونو در مورد اين متن بهم بگيد